Kolbeye eshq ashequne
| ||
|
ببین دلخوری، باش. عصبانی هستی، باش. قهری، باش . هر چی می خوای باشی باش
ولی حق نداری با من حرف نزنی. فــَمیــدی ؟
از روزی که تو رفتی...
سیگاری شده است این روزها کودک درونم،
نه دستم به او میرسد،
نه حرف گوش میدهد ...
درد را پُک پُک میکشد ...
و سیگار را تند تند ......!!!
یادم نرود که: من تنها هستم... اما تنها من نیستم
خسرو شکیبایی می گفت: بعضیوقت ها
یکی طوری می سوزونتت که هزارنفر نمیتونن خاموشت کنن،
بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن!
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز
در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها
چشم دیدنش را نداشتهام
دستانت را به دستم بده
پلک هایت را به روی هم بگذار
تادستانم نبض دوستی را
در گوش دستانت زمزمه کند . . .
روز مهر بر مهربانان سبز باد.
کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت
در جهان غصه کوتاهی دیوار مخور
حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کس
غم بی مهری آن مردم بی عار مخور
من زندگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم !
دين را دوست دارم
ولي از کشيش ها مي ترسم !
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم !
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم !
کودکان را دوست دارم
ولي از آئينه مي ترسم !
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم !
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!
من مي ترسم پس هستم
پدری دست بر شانه پسر گذاشتو از او پرسید: تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟
پسر جواب داد: من میزنم!
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرارکرد ولی باز همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. ... ...
پسرم من میزنم یا تو؟ این بار پسر جواب داد شما میزنی.
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی.
سلامتیه هرچی پدر مهربونه
نمی دانم از فراق تو بنالم يا از غريبی خودم؟
نمی دانم تورا بخوانم که بر گردی ياخودم رادعاکنم که بيايم؟
از اين بسوزم که نيستی يا از آن بنالم که چرا هستم؟
هيچ می گويی اسيری داشتی حالشچه شد، خسته ی من نيمه جانی داشت احوالش چه شد.
به تو ميانديشم،
و به رؤياهايت، و غم دیروزی.
با همه دلتنگی
خنده هایت همه آرامش بود،
تو پيام آور شادي بودي.
و در آن تاريكي
چشمهایت روشن، گويي از جنس بلور.
گونههايت همه سرخ و نگاهت گيرا.
همه را خوب به خاطر دارم.
بیا !
هنوز تا کشف نشانی ِ آن کوچه
حرفِ ما بسیار و وقت ِ ما اندک و آسمان هم که بارانی است .
اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند
فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید
فرض که بعضی از اینجا دور
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب
شکوفه از انار و تبسّم از لبانمان گرفته اند
با رویأهامان چه می کنند ؟؟؟
زیبا!
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز می شوم
زيبا تمام حرف دلم اينست
من عشق را با نام تو آغاز كردم
در هر كجاي عشق هستي آغاز كن مرا...
غریب آمدی و آشنا رفتی
اما من که خوب می شناسمت ری را
من بارها ... تو را بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تو را در خانه
در خواب آب
در خیابان
در انعکاس رخسار دختران ماه
در صف خاموش مردمان
اتوبوس ایستگاه و سایه سار مه آلود آسمان
نه
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دمدمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت ملائکی مغموم ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گم شده می گرفت.
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست
که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریاپریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور باید شد ... دور
شکیبایی
گلویم
رسوبِ کلمههایِ مانده
حال این روزهایم، حالِ مینای كنعان است. همانقدر وابستگی، همانقدر دل کندن، همانقدر دور و غریب، همانقدرآشنا، همانقدر بلاتکلیف وسردرگم...
فقط ریزش قطرات آب را می توان دید. اقیانوس چگونه ابر میشود قابل رویت نیست.زیرا تبدیل اقیانوس به ابر پنهان…
فقط ریزش قطرات آب را می توان دید. اقیانوس چگونه ابر میشود قابل رویت نیست.زیرا تبدیل اقیانوس به ابر پنهان…
صدای آب می آید
مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟
لباس لحظه ها پاک است
چه می خواهیم
بخار فصل , گرد واژه های ماست
دهان, گلخانه فکر است
سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند
خسرو جان
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی
که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز
مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد ...
و این منم
زنی تنها در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
به قول زنده یاد خسرو.... چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه!؟
از خانه که میآیی
یک دستمال سفید
پاکتی سیگار
گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور .....احتمال گریستن ما بسیار است
قدیما به این جور یقه میگفتن آخوندی الان میگن دیپلمات... نمیدونم آخوندا دیپلمات شدن یا دیپلمات ها آخوند؟..…
و چه بدهکارم من به خودم....به ایمانم... به روحم .... بابت تمام "دوستت دارم" هایی که نگفتم و بلعیدمشان…
تو نخواهی آمد
و شعر
داستان پرنده یی ست
که پرواز را دوست دارد و بالی ندارد
هنگامی که کسی آگاهانه تو را نمی فهمد خودت را برای توجیه خسته نکن . . .
شازده کوچولو می گفت :
گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود
اما ماندنی بود .
این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |